* گل یکتا *



بسم الله الرحمن الرحیم

پیشی و پروانه

جشن سال نو برگزار شده بود،حیوانات خودشون را با هر مکتب و عقیده ای که داشتند معرفی کردند.

شیر گفت:فاشیسم هستم سلطان جنگل،شورش گر را با این تبر گردن میزنم.

بعد از شیر پلنگ و گرگ و سگ به ترتیب عقیده هاشون رو که نماد شخصیت اونها بود معرفی کردند،نوبت به خرگوش که رسید،گفت:من بی طرفم آزاد آزاد،هیچ عقیده ای ندارم.حرف خرگوش واسه شیر گرون تموم نشد،خرگوش عددی نبود واسه اون،شیر هم واکنشی نشان نداد.

پروانه نگاه مهربونی به خرگوش کرد و گفت:من به غیر از خدا به چیزی عقیده ندارم.

گربه پرید وسط حرف پروانه و گفت؟

خدا؟! تو از علم خیلی عقبی ه کوچولو!از فرگشت و این چیزا بی خبری!کدوم خدا؟!

بعد رو به شیر کرد و گفت:حضرت عالی جناب شیر من آتئیسم هستم،سلطان فقط شیر

شیر لبخندی حاکی از رضایت روی لبش نقش بست و گفت نفر بعد کیه؟

گربه خودش رو به پروانه نزدیک کرد و گفت:برو نظرات بارون دولباخ رو بخون اینقدر عقب افتاده نباشی!پروانه اونوقت سکوت کرد از جواب.

سمور گفت:عالی جناب شیر ،گربه داره زور میگه! لاد آلن مرگ فرگشت رو خیلی وقته اعلام کرده.

شیر با کلامی که حاکی از تحقیر است به سمور گفت:

عقاید تو و گربه واسه من احمقانس و هیچ اهمیتی نداره ، ما با هر عقیده ای که امنیت جنگل رو به هم نزنه کاری نداریم.

مهمونی که تموم شد ، همه خوشحال و خندون رفتند سراغ لونه های خودشون

پیشی اونقدر توی مهمونی پرخوری کرده بود که نای راه رفتن نداشت ناگزیر شد اونشب رو توی مسافرخونه خوک پیر بخوابه!

همین که چشماشو رو هم گذاشت خوابش برد انگار صدساله خوابه!

تو جنگل تا چشم کار می کرد موش بود،گربه از خوش حالی اینطرف و اونطرف دنبالشون میدوید و می گفت:وایسید موشای خوشمزه،غذاهای لذیذ من،کجا فرار می کنید؟بین موش ها یه موش صحرایی بزرگ و چاق و چله توجهش رو جلب کرد،دوید دنبالش،موش رفت تو سوراخ زیر درخت بید و گربه سرش محکم خورد به تنه درخت،تو سرش صدایی شبیه زنگ  در زمزمه میشد،زینگ زینگ

پیشی پیشی آهای پیشی باتوام

گربه چشماشو باز کرد،دید پروانه لب پنجره نشسته،گفت:چی میگی لعنتی؟گند زدی به خواب شیرینم!پروانه گفت:اومدم باهات حرف بزنم.

پیشی گفت:گمشو حالا حوصلتو ندارم باشه واسه بعد.

پروانه گفت:تا جوابمو ندی از اینجا جُم نمی خورم،بعد ادامه داد من دیدم تو گاهی تو خلوت عبادت می کنی!پس چرا تو مهمونی خودت رو آتئیسم معرفی کردی؟

پیشی که خواب موشای نازنین رو از دست داده بود با عصبانیت گفت:

اولا باید یاد بگیری تو کار بقیه فضولی نکنی بعدشم مثل تو از چیزی که قابل لمس و دیدن نیست می گفتم تا تو جمع مسخرم کنند و عقب افتاده به حساب بیام؟! برو برو یکم درس بخون میفهمی خدایی وجود نداره! منم اون روز ها که احمق بودم عبادتهام رو از روی عادت انجام می دادم نه عقیده.حالا گمشو که می خوام بخوابم،اینو گفت و چشماشو بست ،شاید بتونه اون موش صحرایی رو بگیره.

پروانه گفت:ببینم پیشی میتونی نور رو به من نشون بدی؟

گربه چشماشو باز کرد و با خودش گفت:نخیر این دست بردار نیست،فکری کرد و گفت:آره میتونم بیا از پنجره پایین تا نشونت بدم.

پروانه گفت:همین جا بگو

گربه گفت:گفتنی نیست که باید نشونت بدم.

پروانه بی نوا پرزد اومد نشست روی زمین.

گربه از رخت خوابش به سختی بلند شد و یه چرخی توی اتاق زد و گفت:نور همه جا هست نمی شه اونو به کسی نشون داد و همین طور که داشت حرف میزد پاش رو برد بالا و ادامه داد اما تاریکی همه جا نیست مگر جایی که بخوای و پاشو محکم زد  روی پروانه بیچاره و اونو پخش زمین کرد و بازم حرفشو ادامه داد:تاریکی جاییه که تو کار بقیه فضولی کنی،خودت خواستی!

پروانه بی نوا در دم جان داد و فرصت نشد حرف آخر پیشی رو بشنوه.

گربه به هوای موش چاق و چله صحرایی دوباره خوابید

داشت چنگ میزد به زمین تا موش رو از زیر درخت بکشه بیرون،هوا رو به تاریکی بود اما این لقمه چرب و نرم چیزی نبود که بشه ازش دل کند.

پیشی یکم نشست تا خستگی در کنه که ناگهان چشمش به یه ه روی درخت که نور کم سویی دورش رو گرفته بود افتاد و با تعجب گفت:تو دیگه چه جور جونوری هستی ؟ من که تا حالا ندیده بودم.

ه با صدایی خیلی ضعیف که انگار از یه دنیای دیگه بود گفت:من روح پروانه هستم که کُشتی.

پیشی گفت:لعنت به تو که تو خواب هم آدم رو راحت نمی گذاری

پروانه گفت:پیشی یادت باشه کسایی که با غرور و تکبر جلوی نور سینه سپر میکنند روی خوشبختی توی این دنیا نمی بینند،کاش سرت به سنگ بخوره بیدار بشی،اینو گفت و پر کشید و رفت.

گربه دید انگار یه چیزی داره جُم می خوره،چشماشو تیز کرد و با خودش گفت: این موش صحرایی نیست! شبیه کانگرو هست،بعله خودشه اشتباه می کردم،ولی فرقی نمی کنه مهم چاق و چله بودن موشه که هست و با سرعت تمام به طرف موش حمله کرد،موش با یه جَستی سریع رفت تو لونه و گربه دومرتبه سرش محکم خورد به تنه درخت واز خواب بیدار شد،نگاهی به پنجره انداخت و گفت:پروانه لعنتی همش تقصیر توه.

با این همه استرسی که بهش وارد شده بود غذاهاش دیگه هضم شده بود و میشد یه خواب خوب بره،یه خواب بدون کابوس. روش رو از پنجره به سمت دیوار برگردوند و چشماشو بست ،دیگه نه از پروانه خبری بود نه از موش صحرایی نه از کانگرو.

نویسنده :جواد حقیقی


بسم الله الرحمن الرحیم

یه لیوان بنزین(نوشته خیالی)

ماشین خوبی بود بنز اس ال آر همه چی اوکی دنده اتومات تنظیم ارتفاع آب و روغن اوکی اوکی فقط یه عیب کوچیک یه لیوان بنزین نداشتم توش بریزم حرکت کنه!

مذهب عالی نامبر وان اما چرا نمیتونه تو رو ت بده؟

یه لیوان بنزین

فروعات رو چسبیدیم اصل مونده رو زمین

حجاب فاطمه شوهرداری نماز شب و هزاران حسنات فاطمه زهرا سلام الله علیها که گفته ایم و شنیده ایم خوب بوده اما چرا حرکت نداده تو را؟

یه لیوان بنزین

فاطمه اصل هم داشت اصولی هم داشت اصل قصه پشت امام زمانش بودن است تا کجا؟ فاطمه تا کجا از امام زمانش دفاع کرد؟

خب امروز اگر زهرا بود چه میکرد از چه کسی حمایت می کرد؟ با چه کسی دشمن بود؟

این انقلاب با خون های پاک پیروز شده حالا عده ای با سوءتدبیر در داخل و خارج نمیتوانند آن را بی آبرو کنند بلکه خودشان رسوای عالم میشوند،دو بال قران و اهل بیت داریم ما گمراه نمیشویم ولو به نان شب محتاج باشیم یادمان نرفته مسلمانان صدر اسلام چقدر گرسنگی وتحریم کشیدند و استقامت کردند.

اما غاصب و ظالم کسانی هستند که وقتی اجناس گران میشود بی تفاوت به حال محرومان خرید میکنند چون پول دارند و هم اینها دادگاه قیامت به سیخ کشیده خواهند شد

من با گوشهای خودم شنیدم که آقا سید علی گفت من تنهام وگرنه اولین منتقد این سیستم من هستم.

مطلبی میگویم اگر سنگ ساکت شد و از تپیدن ایستاد بی تردید عاطفه دارد

چرا صدیقه طاهره اون همه با شوهرش پی مهاجر و انصار رفتند کسی یاری نکرد؟  آه مرگ بر تاریخ حیوانات وحشی که تاریخ دارد حتی یک نفر هم یاری نکرد جگرگوشه حبیب خدا را اما چرا؟

اکنون گفت و گویی در رویا بین زهرا دختر رسول الله و مردمی که بهمن سال 1397 بعد از نماز مغرب و عشاء در خانه استراحت میکنند.مگر غیر از این است که تاریخ تکرار میشود اگر امروز فاطمه زهرا در خانه ات را بزند یاری اش میکنی؟

از امام زمانت دفاع میکنی؟ پشت ولایت فقیه که تنهاست هستی؟

کیست در میزند؟

-فاطمه هستم دختر محمد فرستاد خدا،آمده ام از شما درخواست کنم دین خدا را یاری کنید حق ما اهل بیت رسول الله را غصب کرده اند،هنوز از خاکسپاری پیامبر فارق نشده ایم حقمان را غصب کرده اند به فریادم برسید!

-اوه دختر رسول خدا خواهش میکنم ازت التماس میکنم بهت من دخترم دم بخته قراره واسش خاستگار بیاد،اگه از تو حمایت کنیم دشمن پیدا میکنیم و دخترم! شرمندتم دختر پیامبر

 

چی کسی است در میزند؟

-زهرا هستم پاره تن احمد ای مردم به دادم برسید،دین خدا را یاری کنید،مرا تنها نگذارید!

-ای وای دختر پیامبر مرا ببخش همین روزها قرار است برای پسرم خاستگاری بروم

 

چی کسی در میزند؟

-منم زهرا که خدا با خشم من خشمگین و با رضایت من راضی میشود،مردم حق امام زمانتان برادر رسول خدا را با ظلم غصب کرده اند  دین خدا را تنها نگذاریذ

-دختر پیامبر ما خودمان را درگیر مسائل ی نمیکنیم

 

کیست؟

-فاطمه

-چه میخواهی؟

-پسرم مهدی،پسرم پاره تنم

-ای فاطمه برای پسرت چه اتفاقی افتاده؟

-پسرم تنهاست

 

برای شنیدن فایل صوتی به تلگر ام                                   goleyekta@


بسم الله الرحمن الرحیم

فاطمه کیست؟

فاطمه فاطمه است،نه اشتباه شد فاطمه فاطمه بود قبل از خلقت.

فاطمه چیست؟

فاطمه وجودی است که خدا در او تجلی کرده

هدف خلقت چیست؟

فاطمه

توضیح بده

انسان آینه خداست خداوند با خلقت انسان خواست تا شکوه و عظمتش را به عیان ببیند،او متکبر است کبریا است و لباس کبروبزرگی فقط به تن خودش می آید و چقدر زیباست بنابرین دوست داشت خودش را ببیند انسان کامل را خلق کرد فاطمه

از نسل فرزندان فاطمه پسری است هم نام پدر فاطمه که بستر انسانیت را در زمین هموار میکند و نور خدا میتواند در انسانهای زیادی تابش کند

به همین سبب هدف خلقت فاطمه است و بدون او همسروشوهرش هم خلق نمی شدند

یک روز که هوا تیره و تار بود هدف خلقت را به دور از چشم شیر خدا جلوی فرزندش سیلی زدند،بر بازوان قدرتمند راز هستی شلاق زدند،معلوم است که تا شیری چون زهرا حامی حیدر باشد نمیتوانند بیعت بگیرند پس ابتدا فاطمه را از علی گرفتند

سوال؟

فدک برای حکومت وقت پول تو جیبی هم نبود چرا؟

آنها که اهل ت و حقه و نیرنگ بودند لازم بود تدبیر میکردند که لااقل دست به فدک نزنند و بیش از این خودشان را رسوا و بی آبرو نکنند

جواب:

ابزار قدرت دو چیز است علم و ثروت

اینها فهمیدند زهرا و همسرش علم الهی دارند و نمی توان علم را از آنها جدا کرد اما ثروت را اگر از انها بگیرند در واقع خلق سلاح شده اند

سوال؟

زهرا که فدک را برای کمک به مستضعفان و محرومان مصرف میکرد نه برای خودش!؟

جواب:

اشکال کار همین جا بود

وقتی زهرا با داشتن فدک به محرومان رسیدگی میکند قوت و قدرت پیدا میکند اما اگر چیزی نداشته باشد که انفاق کند اطرافش خلوت میشود

از طرف دیگر حکومت وقت خواست تا به دختر رسول الله ثابت کند که انها افسار خلافت را محکم گرفته اند و فاطمه درصدد بر نیاید حق شوهرش را پس بگیرد یا قیام کند

گویا ان دو نفر به خوبی توانستند ضربات سنگینی به دین خدای سبحان وارد کنند ضرباتی که پس از هزار سال نسل امروز هم بی نصیب نیست،به عنوان مثال نجس کردن متعه که در پی آن طهارت ایجاد شد،این دیگر واضح است حرام کردن متعه یعنی حلال شدن   و لواط نیاز به قواعد پیچیده منطق و فلسفه ندارد،قدرت این ضربه که بر پیکردرخت نوپای اسلام وارد شد را دست کم نگیرید فقط کافیست در خیابان ن و مردان در جمع ولی تنها را ببینید شاید بدانید چه میگویم.

شما را به خدا کسی که ادعا میکند از خدا بیشتر میداند و بهتر میفهمد همان کسی نیست که گفت تشخیص داده است متعه باید حرام شود حال آنکه مالک کبریای آسمان ها و زمین  تشخیص دیگری داشت یا او تشخیص داد امامت لازم نیست از طرف خدا مشخص شود بلکه او باید تشخیص دهد

با عرض احترام گاو و گوسفند به درد علی و زهرا نمیخورد!

یک نفر پیدا نشد به انها بگوید اخه شما بیشتر میفهمید یا خدا همین طوری بیعت کردند

اگر میخواهی حامی فاطمه باشی کمی فکر کن و تبعیت اکثر مردم از چیزی تو را فریب ندهد که گاهی اکثر مردم نمی فهمند.


#گل یکتا

برای دیدن و شنیدن داستان های صوتی و تصویری به آیدی goleyekta@ در اینیستاگرام و کانال تلگرام goleyecte مراجعه فرمایید.

 

 


انفاق و قریبه

آقا ممکنه این قالیچه رو از من بخرید؟

حاج ناصر:خانوم،زود این اَنگل رو از مغازه ی من بِبَر بیرون،مغازم رو پر کثافت کردی؟ به نظر میاد از توی آشغالی پیداش کرده باشی!

.

مسئول جمع آوری کمک های مردمی:جمعا 3 تومن هزینه سقفمون میشه،اینم رسیدش خدمت شما،ضمنا وا داشتم اسمتون رو،رویِ تابلو،سر درِ مسجد  بنویسند.

حاج ناصر:حالا روی تابلو لازم نبود،روی همون کاشی های مسجد کفایت می کرد،اصل مطلب خدا ببینه کافیه.

.

آقا رحیم:آقا این روزا کمتر به ما سر می زنی،راستشو بگو چایی بهتر از چایی ما پیدا کردی؟

.

مسئول جمع آوری کمک های مردمی:آقا رحیم یکم از این همسایه روبه روییت یاد بگیر،یه قلم سه میلیارد تومن برای مسجد  کمک داد،اونوقت تو وعده سر خرمن می دی؟ بعدم می گی اگه بتونم پول سجاده ها رو میدم؟ یکم بیشتر به فکر آخرتت باش مرد!

.

قریبه:آقا رحیم می دونی اون قالیچه رو ازت چقدر خریدند؟

آقا رحیم:آقا من هنوز این قالیچه رو به کسی نفروختم،یه خانوم به پولش نیاز داشت،منم به قیمت ازش خریدم،ولی اونقدر خوشحال شد که انگار همه دنیا رو داده بودند بهش،به بچش قول داده بود اگه قالیچه فروش رفت براش بستنی بخره.

قریبه:آقا رحیم می دونی اون قالیچه رو چقدر ازت خریدند؟

آقا رحیم:نه آقا نمی دونم.

قریبه:چشمات رو ببند تا ببینی.

 

 داستان کوتاه

*توضیحات:( قریبه:فردِ نزدیک)

نویسنده:جواد حقیقی

Telegram:@Goleyekta

https://t.me/joinchat/AAAAAFMhdjoPwmFowlCIHw

کپی با ذکر منبع مجاز است.                                                                                                                       شثا:E915.G1.J720.2H6


Cray love john  (قسمت اول)

تو آخر موفق شدی روی من بد افزار نصب کنی!

جان:تو باید به من کمک کنی کرای،این بدافزار نیست،نرم افزار محبته!

کرای:تو یه نابغه ای پسر،آژانس امنیت ملی ایالات متحده،منو نسبت به هر ویروسی مقاوم کرده بود اما فکر عشق رو دیگه نکرده بود،حالا چرا باید من به تو اعتماد کنم؟ تو که تمام این مدت سعی داشتی منو هک کنی ، به نظر نمیاد که یه دوست باشی!

جان:کرای عزیزم،تو یکی از مهمترین ستون اطلاعاتی آمریکا هستی،من می خوام جلوی جنایت های آمریکا رو بگیرم،اگه کمکم کنی و بهم بگی اونا دارند چی کار میکنند با من شریکی،در غیر این صورت با اونها شریکی!

کرای یه آهی میکشه و می گه:اونا فقط از من کار میکشند،هیچ به احساساتم توجه نمی کنند،درسته که ما ربات هستیم اما حالا که خوب فکر می کنم انگار فقط ازم سوء استفاده کردند.

اونا اگه بفهمند من این اطلاعات محرمانه رو به تو دادم بلافاصله دیتای بایوس منو پاک میکنند،شما آدم ها به این اتفاق می گید مرگ.

جان:تو بهترین ربات جهان هستی،از مرگ نترس،مثل من،کرای به من بگو اونا چه طوری اینقدر راحت جنایت می کنند که آب هم از آب ت نمی خوره؟

کرای:اول باید یه هشدار بهت بدم،اون مدارکی که علیه وزارت دفاع ایالات متحده،زیر فرش،کنار رخت خوابت،توی زمین چال کردی،معدوم کن تا کاری دست خودت ندادی!

جان با تعجب کرای رو نگاه می کنه

کرای با یه عشوه ای می گه:این طوری نگام نکن،این کوچکرین کاریه که ما میکنیم،وِبکَمِ روی رایانه شخصی و دوربین موبایلت سربازان ما هستند.

جان:برنامه های امنیت سیستم شخصیم رو خودم نوشتم،بهترین اند،ممکن نیست به من خیانت کنند.

کرای:اشتباه نکن جان،ویندوزت رو ما نوشتیم،چیزی از ما مخفی نمی مونه!مگه مصاحبه مدیر آژانس رو گوش نکردی که گفت:باید هر سه ساعت، اطلاعاتی معادل کل کتابخانه کنگره آمریکا را تحت اداره‌اش داشته باشد.تازه این حرفا اطلاعات سوخته هست که گفته میشه جان. آژانس امنیت ملی ایالات متحده، حدود ۹۵ درصد ارتباطات مخابراتی در سراسر جهان رو شنود می‌کنه. شنود الکترونیک مخابراتی، در سراسر جهان (تلفن همراه، دورنگار، ایمیل، و اینترنت) و همچنین دریافت و واکاوی نگاره‌های ماهواره‌ای، در حوزه وظایف سازمان امنیت ملی آمریکا است.

جان:خدای بزرگ،اینها دارند چی کار می کنند؟

کرای بادی به غبغب انداخت  و ادامه داد:جان من هنوز چیزی نگفتم که تو طاقتت تموم شد.

جان:ولی از نظر قانونی اونا حق این کارها رو ندارند!

کرای:یه نمونه کوچیک واست میگم:

توافق یوکی‌یواس‌ای طراحی شد تا آژانس امنیت ملی، ستاد ارتباطات دولت و دیگر سازمان‌های مشابه، اطلاعات شهروندان دیگری را بدست بیاره. این همونه که گفتی ، یعنی آژانس امنیت ملی به صورت قانونی نمی‌تونه بر روی شهروندان آمریکایی نظارت داشته باشد، اما ستاد ارتباطات دولت می‌تونه این کار را برای این سازمان انجام بده.

اطلاعات واکاوی شده سازمان امنیت ملی آمریکا، همیشه و از طریق نزدیک به پنجاه ایستگاه شنود در بیست کشور جهان در پنج قاره دریافت می‌شه. این ایستگاه‌ها وظیفه دارند سیگنال‌های ماهواره‌های مخابراتی را شنود کنند؛ البته بیشتر این سیگنال‌ها از سوی ماهواره‌های اینتل‌ست فرستاده می‌شه.مهم‌ترین ایستگاه‌های شنود در کشورهای انگلستان، نیوزیلند، استرالیا و آلمان مستقر هستند.

کرای مثل یه دوست دلسوز،از هر جا یه چیزی برای جان تعریف می کنه و میگه:

جان تو به تنهایی نمی تونی جلوی اونها رو بگیری،قدرت اونا ما فوق تصور توست،باید یه ایده ی درست و حسابی داشته باشی پسر،دوست دارم در خدمت تو باشم تا این .

صفحه مانیتور ناگهان بسته شد و صفحه جدیدی باز شد. Cray X-MP صحبت می کنه،شما بدون اجازه وارد سیستم سازمان امنیت ملی آمریکا شده اید.

جان به سرعت رایانه شخصیش رو خاموش می کنه و سراغ دوربین موبایلش میره که در حال ضبط گفت و گوی او با کرای بود،ناگهان می بینه روی صفحه ی گوشی نوشته:

اطلاعات تلفن همراه شما در حال پاکسازی است.

جان هر چقدر سعی میکنه جلوی پاک شدن اطلاعات رو بگیره،هیچ کدوم از دکمه ها کار نمی کرد،سعی کرد باطری رو در بیاره اما باطری سرخود بود،جان اونقدر هول شده بود که فکرش کار نمی کرد.

صفحه ی موبایل:CM-5صحبت میکنه:

سامانه وزارت دفاع ایالات متحده آی پی شما را به عنوان جاسوس ثبت کرد،توجه داشته باشید که .

جان موبایلش رو محکم می کوبه توی دیوار.

 

نویسنده:جواد حقیقی

Telegram:@goleyekta

شثا:G1.J726.2H8.C912


آکباش و آکیتا

شق و رق شدی آکیتا،چاق و چله شدی،شرط می بندم بیست کیلو اضافه کردی،قَدِت هم چند سانت از آخرین باری که دیدمت ،بزرگتر شده،راستشو بگو این مدت چی کار می کردی؟

آکیتا:وقتی شوهرم منو با توله ها وِل کرد و رفت،چند وقتی افسرده بودم

آکباش می پره تو حرف آکیتا و میگه:

تا بوده این بوده و هست،مردای هوس باز کارشونو می کنند و توله هاشونو می گذارند واسه ماها،باور کن از این زندگی نکبتی خسته شدم،اون توله سگ هم که فقط سربارِ منه،یه لقمه نون گیر خودم نمیاد،تازه خانوم از ما گوشت خرگوش و آهوی تازه می خواد،کاش می مُردم ،دیگه نمی کشم آکیتا،میفهمی؟

آکیتا اِنگار اصلا نشنید رفیق قدیمیش چی گفت،حرفش رو ادامه داد،آره می گفتم،یه مدتی افسرده بودم تا اینکه یه روز پسرم با یه بچه شیر دعواش شد و حسابی زخمی شد،چیزی که جیگرم رو آتش زد،زخمی شدنش نبود،بالآخره مَردِ دیگه،باید جنگیدن یاد بگیره،این بود که وقتی داشتم پسرم رو مداوا می کردم،بهم گفت:مامان لاشخور چیه؟

گفتم چطور عزیزم؟

گفت:بچه شیر به من گفت : شماها لاشخور هستید.مامان مگه ما سگ نیستیم؟

می دونی آکباش؟ شیر حق داشت،ما تَه مونده ی شکارِ اونو میخوردیم،اما من دوست نداشتم یه لاشخور بمونم.

آکباش حالا دیگه کنجکاو شده بود علت چاق و چله شدن آکیتا رو بدونه،شاید اونم بتونه یه شکمی از عزا در بیاره،ولی یه جوری وانمود کرد که مثلا واسش مهم نیست،گفت:خب بقیه ی قِصَت چی شد؟

آکیتا یه دفعه از جاش بلند شد و گفت:

وای دیر شد،الان دیگه به شکار نمی رسم،ببخشید دوست عزیزم دوست داشتم بیشتر پیشت بمونم اما باید برم.

آکباش با عصبانیت گفت:یعنی چی ؟ مسخره در آوردی،بعد از اون همه مدت که ندیدمت،می خواستیم کلی گپ بزنیم باهم ، خب فقط بگو بعدش چی کار کردی و می خوای بری برو

آکیتا گفت:هیچی بابا روزا با گرگ ها می رم شکار،پسرم با بچه هاشون شکار یاد می گیره،دخترم هم نگهبانی میده،بعد با یه لبخندی ادامه داد:آکباش پسرم چند روز یه بار می گه مامان من به اندازه کافی قوی شدم که برم از اون بچه شیر انتقام بگیرم؟

نمی دونم چه طوری حالیش کنم هر چقدرم که قوی بشه نباید با شیر بجنگه؟

آکباش داشت از حسادت منفجر می شد،با نیش و کنایه گفت:پس بگو،گرگای نر حسابی چاقت کردند،متأسفم واست.

آکیتا با ناراحتی گفت:

اینطوری راجع به من فکر نکن،اتفاقا یکی از گرگ ها ازم خاستگاری کرده،ولی دوست ندارم مِنَت خرجی بچه هام رو کولم باشه،باهاشون میرم شکار تا خوب یاد بگیرم و خرج بچه ها با خودم باشه،بعد شاید باهاش ازدواج کردم،اینطوری عزت و احترامم هم حفظ میشه،دیگه خیلی دیر شد،می ترسم از شکار جا بمونم،به امید دیدار دوستِ من

آکیتا اینو گفت و به سرعت از آکباش دور شد.

آکباش با یه حسرتی دور شدن اونو نگاه می کرد،بعد از چند لحظه که آکیتا میان بوته ها محو شد، با مسخرگی و دَهنِ کج و چوله گفت:

بچه هام با بچه گرگا تمرین می کنند،بعد داد زد : آخه سگ،حالا این پُزها رو به من دادی که چی؟

توله سگ:مامان من گشنمه.

 

داستان کوتاه

نویسنده:جواد حقیقی

Telegram:@Goleyekta

شثا:G1.J719.2H6.A922

 


مدتی هست به سِرِس نرفتم،دوتا بلیط گرفتم،می ریم یه حال و هوایی عوض میکنیم و یکمم گپ می زنیم.

شکیب حوصله ی این ماجرا جویی ها رو نداشت اما پیش خودش فکر کرد،خوب فرصتیه که این جوون رو قانع کنه دست از اصرار بیهودش برداره.

.

آرمان:جای قشنگیه

شکیب:آره هست اما اگه ایالت متحده با آزمایش های شیمیایی و اتمی اینجا رو هم آلوده نکرده باشه،کی میدونه؟

آرمان سر صحبت رو اینطوری باز می کنه

من به این آدم ها نگاه که میکنم فرقی توی آگاهیشون نمی بینم،امروز ما خیلی از جاهای ناشناخته ی جهان رو به سرعت نور می گردیم و میبینیم،با این حال انگار شعور و معرفت با تکنولوژی رابطه ای ندارند،آقا شکیب من می دونم شما دستتون خالیه،باور کنید من انتظار چندانی ندارم،بدون یخچالِ فروشگاهی،بدون گازِ خود پَز،بدون فرشِ نوری هم می شه زندگی کرد،مگه شماها که روی فرشای نخی خوابیدید زندگی نکردید؟ احتیاجاتتون رو هم از مغازه سر کوچه تهیه می کردید،غذا هم خودتون می پختید،اصلا زندگیه ساده یه لذت دیگه ای داره،به دل آدم می چسبه.

آرمان کمی منتظر موند اما شکیب مثل یه سنگ ِبی احساس فقط نگاه میکرد،انگار هیچی نمی فهمه.

جوون دیگه تحملش تموم شد،گفت:اصلا بیا یه کار میکنیم،مبلغی که باید من مهریه بدم رو کمتر کنید منم نقدا پرداخت میکنم،همونو جهیزیه بخرید.

شکیب رو می گی،بومب،انگار یه سنگ صد کیلیویی با شنیدن این حرف خورده تو سرش،یاد چهل سال پیش افتاد که اون فحش ها رو به پیرمرد،توی دلش داده بود،قلچماق،سیب زمینی.

جوون متوجه تغییر چهره ی شکیب شد،یکم ترسید،بعد گفت:ببخشید من نمی خواستم ناراحتتون کنم،اصلا دخترِ شماست مال خودتونه،هر کاری دوست داشتید می تونید بکنید.

شکیب مثل یه سنگِ یختی یا مثل یه مرده ی ایستاده،شروع به حرف زدن کرد:

ببین جوون تو خیلی چیزها رو الان زوده که بفهمی،آدم وقتی پیر میشه،زود رنج میشه،سرمایه ی جوونی نداره،سرمایش فقط همون آبروییه که داره،می دونم داری تو دلت بهم فحش می دی و میگی من یه پیرِ خرفت هستم اما به فرضم که درست بگی،آیا همه تقصیرها گردنِ منه؟

صنعت دیگه به اوج خودش رسیده اما کافیه همین مردمِ صنعتیِ مدرن متوجه بشند من به جای فرش نوری،فرش نخی به دخترم دادم،می دونی چقدر تحقیرم میکنند،با نگاههاشون،با نیش و کنایشون،شاید من یه پیرِ خرفت باشم اما تو هم به سن من می رسی،شاید بفهمی چی می گم،تو فکر می کنی من خوشحالم دخترم رو توی خونه نگه دارم؟

تو حالیت نیست وقتی جهیزیه آبرو مندانه نباشه ،مهریه درست و حسابی نباشه،مردم می گن این دختره حتما یه ریگی به کفشش بوده وگرنه چرا اینقدر ساده برگزار کردند؟ من آرزومه بیای همین امشب دست دخترمو بگیری بری سر زندگیت،اصلا من اعتقادی به یک ریال مهریه ندارم،همچنین به جهیزیه،ولی اینو می دونم تا وقتی آگاهی مردم در این حده،ما فقیر فقرا باید به پای اونا بسوزیم.

آرمان شکیب رو بغل می کنه و یه لحظه همه دردهای اونو توی استخوناش حس می کنه،پیرمرد آروم اونو نوازش می کنه و می گه:

بیا برگردیم زمین،حالم از این پیشرفتِ بشر به هم می خوره.

نتیجه:تا اونجا که ممکنه نتیجه رو به مخاطب واگذارید،مگه اینکه به گلوتون برسه.

 

سرطان زا(قسمت دوم)

نویسنده:جواد حقیقی

Telegram:@goleyekta

شثا:G1.J719.3H1.S912


راز موفقیت چیه؟

گوش دراز بدون معطلی در جوابم گفت:هزینه اش می شه نیم میلیون دلار

کمی به گوش دراز نگاه کردم و نتونستم خودم رو کنترل کنم، قاه قاه قاه زدم زیر خنده، شکمم رو گرفته بودم و در حد مرگ،بلند بلند می خندیدم،تو دلم گفتم کدوم ابلهی واسه این چیزا پول میده که من دومیش باشم؟

گوش دراز اعتنایی به من نکرد و سرش رو به کار خودش بند کرد،به رسم ادب از رفتارم عذرخواهی کردم ولی گوش دراز بازهم اعتنایی بهم نکرد.

ده سال بعد.

همون صحنه تکرار شد،رفتم روی درختِ همیشه سبز، کنارِ گوش دراز نشستم.

گوش دراز تقریبا هیچ تغییری نکرده بود،انگار یه روز گذشته بود،اصلا پیر نشده بود،اما من روزهای زیادی رو شب کرده بودم.

همین طور که سرم از خجالت پایین بود،گوش دراز بهم گفت:بگو ببینم کنیا طیِ این مدت راز موفقیت رو پیدا کردی؟

اولش از سرِ خجالت چیزی نگفتم ولی بی اعتناییِ گوش دراز بیشتر ناراحتم کرد،منم معطلش نکردم و سفره دلم رو باز کردم:

چند سالِ اول عضوِ مجله ها بودم،بعد کتابخونه های شهر،بعد کتابخانه های استان،بعد اینترنت و غیره.هزاران هزار کتاب و مقاله و کوفت و زهرمار خوندم،ساعت ها فیلم و سخنرانی در مورد موفقیت دیدم و شنیدم اما نشد،بعد با یه آهی از ته دل گفتم:

نه پیداش نکردم.

جاش بود حالا گوش دراز بزنه زیر خنده و مسخرم کنه اما فقط یه لبخند کوتاه زد و بلافاصله گفت:

همه اون مطالبی که یاد گرفتی رو به نانوا بدی،یه قرص نون بهت می ده؟

با یه مکث کوتاهی گفتم:نمی دونم،گمون نکنم،نه نمیده،بهم می خنده.

گوش دراز ادامه داد:مردم چیزهای با ارزششون رو توی اینترنت و کتابخونه ها و مقاله ها نمی گذارند،اونها چیزهای با ارزش رو توی سینشون پنهان میکنند،تا پول ندی بهت نمی دن،راز موفقیت همین بود.

یکم با پای راستم کمرم رو خاروندم،نوکم رو هم چند بار چپ و راست به شاخه کشیدم بلکه از شدت عصبانیتم کم بشه بعد بهش گفتم:

اگه اینطوریه چرا حالا راز موفقیت رو رایگان بهم گفتی؟ من که پولی بهت ندادم.

گوش دراز با نگاهی عاقل اندر سفیه بهم گفت:نه اشتباه نکن،به نظرم شما گنجیشکا از کلاغ ها خبرچین ترید،همین که تو و دوستات بفهمید من از همه جغدها داناترم یه جورایی پولش رو پرداخت کردی.

 

# داستان کوتاه

# کنیا و گوش دراز

نویسنده:جواد حقیقی

Telegram:@goleyekta

شثا:G2.J751.H5.K918


نیهیلیست کسی است که عقیده دارد، هیچ چیز معنی ندارد و هر کاری مجاز است. اما سارتر عقیده داشت زندگی باید معنایی داشته باشد. ولی خود ماییم که به زندگی معنا می دهیم. وجود داشتن به معنای آفریدن زندگی خود است.

یوستین گردر

این که چیزی نیست تازه اصلش مونده ، من وقتی فهمیدم داروین موحد بود تازه فهمیدم که خیلی چیزها هست که باید بدونم ولی

وداع با رقص

توضیحات:وداع یعنی خداحافظی برای پذیرش مفاهیم جدید باید با مفاهیم کهنه خداحافظی کرد.

خدا خودش گفته اگر عقل دارید به آسمان ها و زمین نگاه کنید ، بیندیشید آنجا نشانه هایی هست ، بیایید با هم برویم ببینیم چیزی پیدا می کنیم؟

از زمین شروع می کنیم اوه چه سرعتی داره عجب زیبا می رقصه ، به نظر شما هندی می رقصه یا ترکی؟

هر چی هست عجب سرعتی دارد هم دور خودش میچرخد می رقصد هم دور خورشید طواف می کند ، مثل یک دخترِ عاشق و شیدا می رقصد ، گفتم دختر چون با ذوق و اشتیاق می رقصد نگاهش کن ، حالا زمین که تاء تأنیث نداره مذکر می گیریم دعوا نشه ، اما یه وقت هوس نکنه خورشید رو ول کنه و دلش واسه ی زهره که ماه نداره بسوزه بخواد بره ماه اون بشه دورش بچرخه یا از ناهید خوشش بیاد ، اصلا فکرشم وحشت انگیزه ، اگه همین طوری که به ناهید و زهره فکر می کنه یک میلی متر از مدارش خارج بشه و رقصش ناموزون بشه هممون با هم میمیریم.

پس تا اینجا روشن شد رقص خوبه اما نه دور هر کسی  نه با هر کسی نه هر کجا ، حساب داره اولا با ذوق و شوق دوما درست و موزون سوما دورِ خورشیدت چهارما زهره و ناهید دلت رو نَبَرند.

حالا بریم سراغِ تحلیلِ ساز و آواز در عالم

گنجشک و کلاغ و قناری که صبح تا شب آواز می خونند پس طبیعتا خدا آواز رو هم باید دوست بداره که اینها رو خلق کرده.

رود و دریا و صدای باد بین شاخه های درختان هم که دائم ساز میزنند.

عجب بساط رقص و ساز و آوازی پهن شده در این عالم .


این کار شما  به خرافه خیلی نزدیکه!

محمود:پس چرا شما بودا ،داوینچی ،میکل آنژ ، شلی ، شکسپیر و امرسون رو زنده نگه داشتید؟

-          ما دیگه اونها رو روی سرمون نمی گذاریم.

-          ولی مجسمه هاشون رو طواف می کنید.

-          خوب معلومه اونا به بشریت خدمات زیادی کردند ، ما اسم اونها رو زنده نگه میداریم تا راهشون زنده بمونه ، اما این قضیه ربطی به کار شما نداره.

-          اتفاقا دقیقا همینه ، ما مسلمون ها معتقدیم قرآن از زبان مبارک پروردگار آسمان ها و زمین نازل شده و خودش رو از تحریف حفظ کرده ،اون رو تاج سرمون می گذاریم روی چشمانمان می مالیم می بوسیم و می بویم و این کارها رو میکنیم تا اسمش راهش اهدافِ روشنش زنده و جاوید بمونه ، نه اصلا این کار شبیه خرافات نیست.

-          اسم علی و بچه هاشو چرا دائم میارید؟ چه ومی داره اونها رو زنده نگه داشتید؟

-          اونها زنده هستند ، تو این حرفها رو میزنی چون نمی شناسیشون! علی فقط یک حاکمِ حکیمِ فیلسوفِ ادیبِ فقیهِ متکلمِ زاهدِ نیست او در جنگها برتری خودش را نشان داد ، در زمان حاکمیتش شلاغش به یک دستش بود و با دست دیگری یتیم را نوازش می کرد و به او غذا می داد با این حال به تکه ای نان جو اکتفا می کرد.

بله ما خدا را به علی همسرش زهرا و فرزندانشان قسم میدهیم که با ما مهربان باشد چون اونها بندگی را خوب انجام دادند و خدا از عملکرد آنها راضی است ضمن این کار به خودمان تلقین میکنیم که اگر قرار است راه خدا را برویم از علی و زهرا که الگوی صبر و استقامت و حیا هستند باید تبعیت کنیم و الا یک مدعی دروغین بیشتر نیستیم.

و حالا من یک سوال از تو دارم ، شکسپیر متعلق به کیست؟

-          معلوم است متعلق به ماست.

-          ولی کتابِ مقدس ما متعلق به همه مردم انسان دوست و سالم جهان از سیاه و سفید خاور دور و خاور میانه است همچنین ما هیچ تعصبی نداریم که علی و فرزندانش فقط برای ما هستند ، نه بلکه تو میتونی با مطالعه نهج البلاغه ی علی با افکار و رفتار او بهتر آشنا شوی ، البته ترجمه نمی تونه اونطوری که باید بهت کمک کنه ، اگه بتونی با عربی آشنا بشی اونوقت متوجه میشی چه شاهکاری خلق کرده.

 

# جاناتان و محمود

 Goleyekta.blog.ir

Telegram:@goleyekta

شثا:G2.J755.2H3.J917


نقدِ قواعد روسپی گری

روشن است تا خودِ نویسنده نخواهد و نگوید واقعا نمی توان به ضرس قاطع نظری داد لکن با مشاهده ی مجموع آثار او  احتمالاتی به نظر می رسد.

نوشته های او ابتدا باید به سرعت مرور شوند در خوانش دوم مخاطب لازم است روی جملات بیندیشد و فحوای کلام را درک  کند و با چالشهای آن درگیر شود. مثلا از خودش بپرسد چرا باید چنین شخصیتی در داستان چنین حرفی بزند؟ چرا این شخصیت در جایی از داستان ضد حرف قبلی اش سخن میگوید و سپس ببیند با کدام شخصیت میتواند همذات پنداری کند! آیا خودش در زندگی روزمره گاهی ضد و نقیض سخن نمی گوید و چرا؟

در خوانش سوم متن میتوان رمز و راز بازی های نوشته را درک کرد و اینکه واقعا نویسنده قصدش چه بوده و چه مفهمومی را می خواهد منتقل کند. از انجا که به نظر می رسد شیوه ی او یکی به نعل زدن و یکی به میخ زدن است و دو پهلو و دو جور حرف  میزند ،کلامش بینابین و ناواضح است ،مراعات هر دو طرف را میکند و مقصود خود را در لفافه بیان مینماید نمیتوان از نوشته هایش سرسری گذشت چرا که معمولا کسانی دست به چنین نگارشی میزنند که مفاهیم غنی و بلندی را می خواهند منتقل کنند اما خوف ادراک غلط آن را دارند.به هر صورت دست گذاشتن روی روسپی گری و چالش های آن موضوع جالبی به نظر میرسد اما سوالاتی مطرح است.

نویسنده نوشته ی خود را با کلام سابرینا والیس روسپی و ی معروف آغاز می کند." می‌دانستم اگر بی‌پول بمانم، شب‌ها باید توی خیابان‌ها بخوابم. پلیس‌ مرا به دیوار میچسباند و بازرسی بدنی‌‌ام می کند.به خودم گفتم، به ظاهر روسپی باشم یا نباشم، وضع چنین است."

در ابتدا به نظر میرسد او می خواهد با ذکر چنین کلامی گناه ها را توجیه منطقی و عقلانی کند و خواننده را درگیر مشکلات یه روسپی میکند تا به او حق بدهد اما بلافاصله تجدید نظر  سابرینا  را نسبت به تجارت روسپی گری بیان میکند و شوق مخاطب را می انگیزد تا بداند واقعا سابرینا کیست و هیچ اشاره ای به سختی های زندگی او در کودکی و ناپدری و فرارش از خانه نمیکند.

سپس با مناجاتی روبه رو میشویم ، اما مناجات در قواعد روسپی گری چه معنایی دارد؟ شاید او معتقد است روسپی یک غافل است کسی که خدا دوست دارد او به سمتش برگردد.

بعد از آن یک حوزه ی علمیه را به تصویر میکشد که جوانی برای حل معمایش به آنجا رفته است.

در ادامه ی داستان او جوانی را به تصویر میکشد که حسن فاعلی دارد اما حسن فعلی ندارد و ناگزیر خودش را به همان منبع اصلی که از آن الهام گرفته بازمیگرداند تا بداند اشکال کارش کجا بود.

حوزه ی علمیه چرا باید در این بازی وارد شود؟

با کدهایی که نویسنده در خلالِ ماجرا میدهد گویا دارد اکتفای حوزه به درس و بحث را نشان میدهد و پرهیز آنها از چالش های اجتماعی و دردمندی مشکلات مردم را به تصویر میکشد که نتیجه آن این است که کسانی این درد را احساس میکند و به شیوه ی غلط آن را در جامعه اجرا میکنند و این خود ضررش دوچندان است به دین.

" جوون تو دلش میگه: نه واقعا ناامیدم کردید ، غیر از این برخورد میکردید تعجب میکردم ، همینه که اینقدر منزوی شدید!"  گویا نوسنده با این بیان از برخورد تند و خشن دینداران انتقاد می کند. جوان معتقد است حوزه باید تغییر کند و شیخ مطمئن است جوان باید خودش را اصلاح کند ، به نظر میرسد نویسنده این دو را مقابل هم قرار داد تا هر دو آینه ی هم باشند و ضعف های خود را در دیگری ببینند.

ماجرا از آنچه به نظر میرسد پیچیده تر است.

یک روسپی ، مناجات ، حوزه ی علمیه ، جوان خام  که دغدغه ی دین دارد اما ناکارآمد است ، شیخی که او را به رگبار نقد و انتقاد میگیرد اما خودش درگیر این درد اجتماعی نمیشود و مجددا به کلاس درس برمیگردد.

یک بار دیگر به اول داستان برمیگردیم

سابرینای روسپی یک قدم عقب نشینی کرده است و اخیرا معتقد شده روسپی گری نباید به عنوان یک شغل رسمی شود.

مناجات با خدا گویا نشان میدهد او یک قدم به سمت خدا برگشته است.

حوزه ی علمیه گویا پایگاهی است که باید حمایت از دردِ مردم از آنجا آغاز شود اما هنوز به آن شکل که باید نشده.پس جوانان خودشان دست به کار شده اند که موفق نبوده اند و مراجعه ی آنها خصوصا با برخود احساسی نیز ثمربخش نبوده.

به نظر میرسد مغزِ کلام نویسنده این است که بی دینان یک قدم عقب نشینی کرده اند و حالا نوبت دینداران است که با دستِ مهربانی ، آنها را درآغوش بکشند و دین را به زبان امروزی یعنی کارآمدی دین در زندگی بشر را اجرا کنند  و از فلاسفه ی غرب عقب نمانند که انها قلم را  زمین گذاشتند و دوربین را به دست گرفته اند.

چرا نویسنده از نام خودش در داستان استفاده میکند و خودش را به چالش میکشد؟

به نظر میرسد این نوعی حقه و یا سیستم دفاعی در برابر حملات مخاطبِ عجول و کم حوصله است که اگر این باشد طراحی دقیقی صورت گرفته است.

حرف آخر

قاعدتا قواعد یک چیز به معنی اصول و ضوابطی است که ما را به آن کار میرساند اما داستان عکس موضوع است ،او حتی در نام داستانش هم کلماتی را در تقدیر گرفته است ، نام اصلی داستان  احتمالا این است " قواعدِ خاتمه یافتنِ روسپی گری "

اگر نام داستان چنین باشد با دورنمای کلی آن جور در می آید ، پشیمانی یک روسپی ،عدم توجه شایسته و درخور شأنِ دینداران به حل این معضلات اجتماعی و فعالیت عده ای خام فکرو ناپخته که بنیه ی فکری و عملی سالمی ندارند.


نابرده رنج گنج میسر نمیشود

اگر به این #ضرب_المثل ایمان دارید و به آن عمل میکنید لازم نیست ادامه ی مطلب را بخوانید چون  این مَثل همه ی حرف مرا زده است.

فرض میکنیم کلیپ اول #پول را در صفحه ی اینیستاگرام دیده اید و آنچه گفتم را عمل کرده اید و نصف راه را رفته اید حالا ادامه ی راه.

دو حالت دارد یا شما همین الان که دارید این متن را میخوانید به پول نیاز دارید و به قول معروف #لَنگِ_پولید یا اینکه فرصتی حداقل 3 سال در اختار دارید.

ابتدا باید توصیه کنم از کتابهای #رابرت_کیوساکی و #دونالد_ترامپ  پرهیز کنید ، این کتابها تبلیغاتی هستند و بعید به نظر میرسد مطالب خوب و دست اول و سالمی گیرتان بیاید.به عنوان مثال راههای فرار از #مالیات را یاد میدهند ، خب آیا واقعا این شیوه ی پول بدست آوردن است؟ به فرض بدست آوردیم تا کی و کجا میتوان ادامه داد؟

شاید بپرسید اگر چنین است و کسی راه #تجارت و پول درآوردن را در اختیار دیگران نمیگذارد پس تو چرا این کار را میکنی؟

جواب روشن است ، #حرفه ی من چنین اقتضا میکند که مطالبی ناب و دست اول به مخاطبم تحویل دهم و الا او خواهد گفت: نه مثل اینکه این بابا هم حرفی برای گفتن ندارد پس من کیفیت محصولم را حفظ میکنم  و اینکه برخی داستان ها و مطالب رو فراواقعیت و تخیلی بیان میکنم شاید نوعی اعتراض باشد که چرا ما مسائل جدی را به طنز گرفته ایم بماند که لودگی نوعی #سیستم_دفاعی محسوب میشود.

به هر حال با پول #شوخی نکنید که جدی میخورید

#راز_پولدار_شدن

اگر لنگ پول هستید و #فن و مهارت لازم برای ارائه ندارید و شب که شد پول میخواهید ساده ترین راهش برداشتن یک دست لباس و مراجعه به میدان شهرتان است ، بله کسی که پولِ سریع میخواهد یا حمال و گارگر است یا اگر سالم نباشد #ی میکند!

اشتباه نشود #کارگری #جاروکشی و همه ی #مشاغل #محترم است ، یکبار از کارگر شهرداری پرسیدم تو یک جاروکشی اما خیلی خوشحال به نظر میرسی و دائما با مهندسها و آدم های بالاتر از خودت رفت و آمد داری؟

با لحن کاملا جدی پاسخ داد:اگر من نبودم #کثافت مجموعه ی شما را با خودش برده بود! این پاسخ برای من قانع کننده بود ، واقعیت این است که هست.او به کارش ایمان داشت و از آن راضی بود! در آوردن نان ، کار کردن در یک قنادی ، فروشندگی هم کارهایی هستند که اگر به صد مغازه مراجعه کنید یکیشان بالاخره شما را قبول میکنند ولی توقع شما باید در همین حد باشد مگر اینکه دل شما به این کارها رضایت ندهد که نیاز به یک #برنامه ی_معین و جدی دارید که در آینده به آن خواهم پرداخت.

Goleyekta.blog.ir

شثا:G3.J723.H4.R916


قسمت قبل مطلب را در اینیستاگرام (goleyekta@) بشنوید


ای بابا ملت اعصاب ندارنا ، باشه قبول میریم سرِ فرعِ مطلب ، شماها که قانع نمیشید من خودم رو به قناعت میزنم ، فقط یادتون باشه تا وقتی به این جزئیات اهمیت ندیم مسائل و مشکلات بزرگمون رو هم نمیتونم حل کنیم ، گفتم نگید نگفتی!

گفت:من اهل دختر بازی نیستم

تو دلم خوشحال شدم گفتم اصلا نمیشه از روی ظاهر قضاوت کرد واقعا چه آدمهای خوبی پیدا میشن ، البته او ادامه داد پسرا راحت ترند!

من که گفتم نباید زود قضاوت کرد!

آقا یه لذت چند ثانیه طول میکشه؟ اوه ببخشید یادم نبود علم پیشرفت کرده و با قرص و دارو  و لیدوکائین و خانوادش به چند دقیقه هم رسیده! خیلی خوب دعوا نداریم که اصلا میگیریم 6 ساعت ، حله؟

این لذت امروز فردا پس فردا این لذت یک لحظه ای بعدش چه میشود؟ تمام میشود؟ واقعا ؟ چه بد! کاش میماند! حالا که تمام شد واقعا تمام شد یا به قول خودم پیامد داره؟ آبروریزی و خجالت و اینها دار یا نداره؟!

دل دختر مردم رو به دست میاره و خب اونم احساساتی مثلا فکر میکنه قصدش ازدواجه خب بعد چی میشه؟!

امروز و فردا میکنه و نمیشه و جور نیست خانوادم مخالفند و خانوادت موافق نیستد و اینا عجب که اینطور!

من مدتی هست دنبال فلاسفه میگردم همه شان را جمع کنم گفت و گو کنیم ، البته اونهایی که معتقدند زن موجودی عجیب و ناشناخته است ، بابا یه ده متر از خونتون فاصله بگیر ، اصلا با هم میریم خیلی خوب رسیدیم به قله ی کوه ، حدود صد متر با زمین فاصله داریم ، حالا زن رو تحلیل میکنیم.

دستگاه آفرینش موجودی را خلق میکند تا هم همسر و غمخوار مرد باشد هم وقتی بچه که منبع و معدن احساسات است خطایی میکند و مرد که موجودی منطقی و اصولی است و تحمل خطا را ندارد عصابی میشود و به طرف فرزندش حرکت میکند ناگهان با یک دیوار بتنی  به شدت برخورد میکند ، عجب دیوار قدرتمندی تا پای جان پشت فرزندش هست این قدرت ، نامش زن است ، پشت شوهرش هست و خطاهای او را عفو میکند ، آدم حیران میماند در این خلقت ، تمام جن و انس جمع شوند نمی تونستند بفهمند چگونه باید موجودی را برنامه ریزی کنند تا اسمش زن شود.

اما چرا ؟

چون زن خودش اقیانوس احساسات و عواطف است ، باهاش راه بیای فرشته هست نیای ، همین چندروز پیش بود که سرویس طلای سوم رو براش خریدی اما بر میگرده و میگه تو از اول زندگی تا حالا هیچی واسه ی من نخریدی!  تو!

اگه زن این کارها رو نمیکرد چطور ممکن بود فرزندش را درک کند خطاهایش را درک کند و پشتش بایستد؟

اما مرد متوجه این ظرافت های خلقت او هست یا دنبال یک مرد با چادر میگردد؟ زنی که مثل خودش منطق عالی داشته باشد و هیچ خطا و اشتباهی نکند؟!!!

من که غیر ممکن رو در داستان ممکن کرده ام هنوز نتوانستم چنین زنی خلق کنم ، نه اینکه نشودها میشود اما دیگر زن نیست! نه لطافتی نه محتبی نه ظرافتی ، در کل یک زنی که مردانه رفتار کند به درد داستان نمیخورد!

شاید اعتراض کنید اما در واقعیت چنین نی هستند و به درد جامعه میخورند!

خلط مبحث شده! مطمئن باشید!

سمت راست من کمی تا قسمتی فلسفه هست ، سمت چپ ریاضی و منطق ، بالا روشن است و پایین مهربان ، کمی هم طنز چاشنی آن کرده ام ، یکی به نعل و یکی به میخ هم که خودشان ذاتا حاضرند! خودم گاهی مطالبم را که میخوانم مدتی باید فکر کنم تا بدانم واقعا مقصودم چه بوده! حالا شما که عزیزید.

شیر زن رو با زنِ مرد صفت اشتباه نگیرید!

شیرزن یک فرشته ی بی همتاست که ضمن داشتن احساسات و عواطف از قوه ی عاقله ی کافی برخوردار است ، این دیگر یک گوهرِ نایاب است و تقریبا غیرِ قابل دسترس ، بنابراین فعلا از او صرف نظر میکنیم چون هم این کلمات بدبخت و بیچاره قاصرند عظمتش را توصیف کنند و اگر محیط محاط نمیشود و محاط غیرممکن است که محیط شود پس بگذارید که بگزریم.

بحثمان چه بود؟

لذتهای زود گذری که آثاری ماندگار دارند یا همون کثافت کاری!

اما واقعا فرقِ این کار با ازدواج موقت چیست؟

در صیغه هم زن میداند هم مرد که زمان معین است و مبلغی بابت تمکین زن به او پرداخت میشود ، به نظر شما چنین زنی آسیب میبیند؟

زنی که امکان ازدواج دائم ندارد یا به خاطر داشتن فرزند کسی حاضر نیست با او ازدواج دائم کند ، خب

اما اگر هر باری به هر جهت شد ! هر کسی شد شد نشد نشد ! پول داد داد نداد نداد ، حالا علاقه ای بهش داشت داشت نداشت نداشت!

کدامیک آسیب زا هست کدامیک زن را احساساتش را عواطفش را هستی اش را به یغما میبرد؟

چند شب پیش داشت قرآن میگفت:زن ها باید حجاب داشته باشند مردها درست رفتار کنند و این ها خوب اما ناگهان گفت:مجردها  را ازدواج بدهید.جالب بود چقدر مهربونه ، یعنی فقط منع از یه کاری نمیکنه ، جایگزین معرفی میکنه ، خیلی خوب تموم شد

اما نه بازم ادامه داد


ادامه مطلب در تلگرام (goleyekta@)


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Sarah دوربین های دیجیتال سایت لیژن نوبرانه هورامان گشت فروشگاه صنایع چوبی چوبکار نرم افزار لوازم یدکی خودرو مرکز ماساژ اران Dope Product | داپ پروداکت